يه روز يكي از بهترين دوستام بهم يه sms داد. بهم گفت دوستها تيكههاي يك پازلاند كه اگر يكيش كم بشه هيچ چيز جاشو نميگيره و اون پازل هيچ وقت كامل نميشه، تو يكي از اون تيكههايي كه هيچ وقت گمت نميكنم.
خوشحال بودم كه منم يك قسمت از يك پازلم كه بهش دوستي ميگن، يك رابطهي عميق و بي عيب و نقص ميدونستم كم اهميتترين تيكه پازلم از اون تيكهها كه خيلي روي زيبايي تصوير تأثير نميگزارند اما باز دلم خوش بود كه گم شدنم باعث ناقص شدن پازل ميشه...
يكي از اين تكيكهها گاهي بازيگوشي ميكرد و ميرفت كنج عزلت خودش اما زود برميگشت يا طاقت نميآورد يا بقيه طاقت نميآوردن و پيدايش ميكردن...
من اما انگار جدّي جدي گم شدم، انگار جام خالي نيست شايد پازل ديگه دوست نداره كامل بشه يا شايد... نكنه فراموشم كنن. خودت يه روز گفتي هيچ وقت منو گم نميكني ، يادت نيست؟
خودت گفتي همه حسرت رابطه مارو ميخورن گفتي ما سه نفر يه مثلثيم هر كدوم يك ضلع از مثلث. نگفتي؟ مگه من يكي از اضلاع نبودم؟مگه هر كدوم يك ضلع از مثلث نبوديم تو يه دفتر بزرگ، مگر همه حسرت مارو نميخوردن؟ پس كي منو پاك كرد ، كدوم پاك كن تونست اين رابطهي عميق پاك كنه؟
شايد بازيگوشي كردم... اما من نميخوام گم بشم، نميخوام اين گوشه بمونم، ميترسم آنقدر بمونم كه حسابي غبار بشينه روم... اونوقت چه طوري پيدام ميكني، بيدار شو، تورو خدا بيدار شو يه نگاه به پازل بنداز يه كم فكر كن ببين منو كجا گذاشتي، ببين كجا گم شدم.
پازل ما هيچ وقت نبايد ناقص باشه،هيچ پاكني حق نداره مثلث مارو پاك كنه ...
من اينجام...