من و جدول ضرب
از جدول ضرب فقط دو دو تا چهار تایش را بلدم.اما اهلش نیستم.هیچ وقت نبودم.در عشق هم دو دو تا چهار تا نمیکنم.بی حساب و کتاب عاشق میشوم.تمام و کمال عشق میورزم.کارهایم حساب و کتاب ندارد.هیچوقت نداشته.سر زنگ حساب حتی.وقتی همه مثل بچه آدم دخل پرتقال فروش رو حساب میکردند و پرتقال های فروخته شده رو از کل پرتقال ها کم میکردند، جسم من با سر معلم را تائید میکرد،خودم اما خانه پرتقال فروش بودم و با دخترش گرگم به هوا بازی میکردم.فهم ترتیب اعداد برای ذهن سربه هوای من که یک جا بند نمیشود سنگین بود(هست).هنوز هم حفظ نکردم.جدول ضرب از من فرار میکرد و من از او...اگر معلم کلاس سوم این پست را بخواند چهره اش دیدنی است.چقدر گوشم رو پیچاند و من را کشان کشان تا دفتر برد، من را لایق نشستن در کلاس سوم نمیدانست.تهدیدم میکرد .میگفت: "وقتی رفتی کلاس دوم پیش خواهرت نشستی اونوقت آدم میشی".
آخر آدم نشدم که نشدم که نشدم.هنوز هم جدول ضرب نمیدانم.خدا را شکر کابوس ریاضی تمام شد