من و جدول ضرب

از جدول ضرب فقط دو دو تا چهار تایش را بلدم.اما اهلش نیستم.هیچ وقت نبودم.در عشق هم دو دو تا چهار تا نمیکنم.بی حساب و کتاب عاشق میشوم.تمام و کمال عشق میورزم.کارهایم حساب و کتاب ندارد.هیچوقت نداشته.سر زنگ حساب حتی.وقتی همه مثل بچه آدم دخل پرتقال فروش رو حساب میکردند و پرتقال های فروخته شده رو از کل پرتقال ها کم میکردند، جسم من با سر معلم را تائید میکرد،خودم اما خانه پرتقال فروش بودم و با دخترش گرگم به هوا بازی میکردم.فهم ترتیب اعداد برای ذهن سربه هوای من که یک جا بند نمیشود سنگین بود(هست).هنوز هم حفظ نکردم.جدول ضرب از من فرار میکرد و من از او...اگر معلم کلاس سوم این پست را بخواند چهره اش دیدنی است.چقدر گوشم رو پیچاند و من را کشان کشان تا دفتر برد، من را لایق نشستن در کلاس سوم نمیدانست.تهدیدم میکرد .میگفت: "وقتی رفتی کلاس دوم پیش خواهرت نشستی اونوقت آدم میشی".

آخر آدم نشدم که نشدم که نشدم.هنوز هم جدول ضرب نمیدانم.خدا را شکر کابوس ریاضی تمام شد

هفده سالگی

تولد هفده سالگیت مبارک برادرم.هفده ساله شدی برادر عزیزم اما با هفده ساله های الان خیلی فرق داری.همه ش به خاطر این ویلچر لعنتیه شاید یا این پاهای ناتوان که خدا میدونه چقدر دوستشون دارم با اینکه هیچ وقت برات قدم از قدم برنداشتن با اینکه تورو از همه ی بازی های کودکی محروم کردن با اینکه همش حسرت به دلت گذاشتن.محمدجواد چقدر صبوری؟هیچ وقت ندیدم گله کنی.چقدر تاب اوردی.گریه هاتو کم دیدم.بار اول از ترحم پیرزنی رنجیدی که بهت موز داده بود.یه بار وقتی با ویلچر توی کوچه تنگ گیر کرده بودی.یادت هست؟از یه آقا کمک خواسته بودی و بهت گفته بود مگر نوکر باباتم....

بهت حسودیم میشه گاهی.آره به تو با وجود همه ناتوانی هات حسودیم میشه.از اینکه انقدر با قدرت با واقعیت زندگیت رو به رو شدی.و از اینکه خودتو برای روزهای سخت تر آماده میکنی...

از تو و مظلومیتت میتونستم کتاب بنویسم اگه گریه مجالم میداد.هفده ساله شدی برادر.به وسعت تنهاییت دوست دارم.

تولدت مبارک